کمک مردان - هزینه یک زن چقدر است

کمک مردان - هزینه یک زن چقدر است
کمک مردان - هزینه یک زن چقدر است
Anonim

این عقیده وجود دارد که یک "مرد واقعی" همیشه باید به یک زن کمک کند. اما واقعا چه هزینه ای برای شما دارد؟ اکاترینا پوپووا پاسخ این سوال را می داند.

کمک مردان: اکاترینا پوپووا در مورد اینکه چقدر برای شما هزینه دارد
کمک مردان: اکاترینا پوپووا در مورد اینکه چقدر برای شما هزینه دارد

اخیراً یکی از دوستانم پستی نوشت که چگونه دیگر به همکاران زن خود کمک نمی کند برنامه های جدید را روی رایانه خود نصب کنند. مثلاً، ما برابری داریم، زنان کاملاً می توانند با نصب نرم افزار کنار بیایند، این بخشی از مسئولیت های شغلی او نیست، پس تمام است، مغازه بسته است - بگذار خودشان بفهمند.

و سپس متوجه شدم که چرا بسیاری از زنان با وحشت می پرسند: "آیا فمینیست ها مردان را از دادن کت به ما منع می کنند؟"

من همیشه از بحث های داغ در مورد کت، باز شدن درها و دست دادن متحیر بودم. به نظرم بدیهی بود که راحت‌تر لباس بپوشی، راحت‌تر بود در را باز کنی بدون اینکه منتظر بمانی که همراهت دور تو بدود تا این کار را انجام دهد، و هنگام خروج از اتوبوس، نگه داشتن نرده‌ای امن‌تر بود. و نه دست شخص دیگری نه، من با قوانین آداب معاشرت خوبم، اما اگر برخی از آنها که مربوط به جنسیت است به گذشته تبدیل شود، اصلاً ناراحت نمی شوم. فکر می‌کردم چرا برخی از دختران می‌خواهند دائماً تأیید غیرکلامی مبنی بر اینکه همه متوجه شده‌اند که آنها زن هستند، که مایلند دستمزد برابر، تقسیم عادلانه کارهای خانه، و محافظت از خشونت خانگی را برای کمک به کمد لباس مبادله کنند، تأیید کنند؟

بیش از حد (امیدوارم نه همه) مردان نه به این دلیل که می خواهند زندگی را برای کسی آسانتر کنند یا همدردی کنند، بلکه به این دلیل که به آنها آموزش داده شده است که یک مرد واقعی، اگر در اختیار اوست، باید به یک زن کمک کند. در غیر این صورت قبلاً چنین است، نوعی سوء تفاهم غیرجنسی. مردها با شنیدن اینکه این امتناع به هیچ وجه بر شهرت تأثیر نمی گذارد (برابری، یادتان هست؟) نفس راحتی می کشند و بست M36 با استحکام بالا را روی مشکلات خارجی ها قرار می دهند. و این خوب است، اگر فقط افراد خارجی: من بارها به اظهاراتی برخورد کرده ام که از آنجایی که زنان می توانند همه کارها را خودشان انجام دهند، پس نفقه باید در طلاق لغو شود - اجازه دهید آنها بدون حمایت پدران خود فرزندان خود را بزرگ کنند.

مردان بر خلاف زنان از دوران کودکی با آگاهی از ارزش منابع خود تربیت می شوند. در بیشتر موارد، آنها صمیمانه نمی‌دانند که چگونه می‌توان زمان و تلاش را به همین شکل فدا کرد، اما به خوبی می‌دانند که "تو باید چه کاری انجام دهی، زیرا تو مردی"

لیدیا گینزبورگ در «یادداشت‌های یک مرد محاصره‌شده» می‌گوید این مردان بودند که تحمل ساعت‌های طولانی ایستادن برای خرید مواد غذایی را نداشتند: مردان نمی توانند توضیح دهند که این احساس درستی درونی را با غیرقانونی آشکار ظاهری این عمل از کجا به دست می آورند. اما آنها مطمئناً می دانند: صف یک زن است. شاید برای آنها مبهم به نظر برسد که صحت ادعاهایشان بر این اساس است که تعداد آنها در صف کم است. با این حال، آنها انگیزه نمی دهند. آنها یا بی ادب هستند یا عبارت کلاسیک را می گویند: "من عجله دارم برای کار". زن کیف دستی عصبانی می شود: "اما ما عجله ای برای کار نداریم؟! الان همه عجله دارند که سر کار بیایند." مرد یواشکی نانی را که قبلاً دریافت کرده است پنهان می کند و او بیشتر از او، اما آنها نگرش متفاوتی نسبت به زمان، ارزش، استفاده و توزیع زمان دارد و نگرش او این حق را می دهد که نان بدون صف دریافت کند.»

و تابلوی امتیاز او (میزان شمارنده، نه یک مرد) نشان می دهد که چیزی برای گرفتن از یک همکار که از او می خواهد در نصب بسته Microsoft Office کمک کند وجود ندارد - که به این معنی است که کمک کردن هیچ فایده ای ندارد.

در مورد محاسبه فوایدی که می توان از یک زن گرفت، تقریباً همه مردان معتقدند که چیزی جز رابطه جنسی برای گربه وجود ندارد. یک بار در انجمن، دختر شکایت کرد که هیچ یک از رهگذران به او کمک نکردند که کالسکه را از پله ها بالا بیاورد و در پاسخ گفت: "آیا می خواهی زیبا زندگی کنی تا از شوهرت شیر بخوری و دیگران باید به تو کمک کنند. ؟" جنسیت نظر دهنده را حدس بزنید؟

خیلی اوقات، مردانی که کمک خود را پیشنهاد می کنند (یا حتی تحمیل می کنند) روی قدردانی حساب می کنند و از دریافت نکردن آن بسیار شگفت زده می شوند. یک روز، مرد جوانی که در خیابان نمی‌شناختم به او پیشنهاد حمل کیف‌ها را داد، من با قدردانی موافقت کردم - و در ورودی از او پرسید که آیا می‌تواند برای داشتن رابطه جنسی با من به آپارتمان برود. البته من نپذیرفتم - در پاسخ او لبخندی زد و گفت که من بسیار حیله گر هستم و او را فریب دادم. او نه فحش داد، نه توهین کرد، نه تهدیدم کرد، اما کاملاً صادقانه معتقد بود که او را فریب داده اند تا چیزی را بدون هیچ دلیلی در طول پانصد متر حمل کند.

فمینیسم دلیلی شده است که مردان یک زن را مسئول همه چیز بدانند. در همان زمان، شمارنده اغلب فقط در یک جهت کار می کند: دوست مشترک ما از بردن دوستم به خانه چند بلوک دورتر امتناع کرد، زیرا او می خواست بخوابد. با کمال تعجب، فقط یک هفته قبل، او حتی به این فکر نمی کرد که آیا او می خواهد بخوابد که شب با او تماس گرفت و از او خواست که بیاید، زیرا بیمار شد و نیاز به تزریق داشت.

از دوستانم خواستم به من بگویند اگر برای یک لطف کوچکی که شاید حتی درخواستی هم نمی کردند، آقایان صورتحساب می دادند. برای یک ساعت از این قبیل داستان ها، بیش از پنجاه داستان برای من فرستادند:

«به معنای واقعی کلمه دیشب، مردی دوچرخه‌سوار در گذرگاه راه‌آهن جای خود را به من داد (سد از قبل باز شده بود، اما او به نوعی عجله‌ای برای شروع کردن نداشت). گفتم "متشکرم"، لبخندی زدم و دورش چرخیدم، که با عصبانیت پشتم فریاد زد: "اگر فقط برایت عصر خوبی آرزو می کردم، نمی توانستم تسلیم شوم."

«یک جوان چاق و چاق از فیلم «پیک» پیش من و خواهرم آمد و گفت اگر بستنی بخوریم ممکن است ما را ببوسد. قبل از آن یک لیوان از همین بستنی را جلوی ما خورد، اما ظاهراً راضی نبود.»

"ما چند بار بعد از کار به یک کافه رفتیم، سپس گفتیم:" خوب، اگر بعد از آن اتفاقی نیفتد … "اما ما در مورد چیزی به توافق نرسیدیم. او آن را صدا کرد:" نگاه کردم. بعد از تو خیلی زیبا!

"به دلیل یک حادثه ناخوشایند در زندگی ام با پاسپورتم مشکل داشتم (هیچ جنایتی نبود، سند فقط در لیست موارد سرقت شده قرار گرفت و آنجا ماند - بوروکراسی داخلی همان است) و آنجا دوست پسری بود که مربوط به آن زمان بود، افسر پلیس. و او از روی لطف قلبی و به دلیل تعهدات ارتباطی در این مورد به من کمک کرد (نمی گویم که کار کردم، اما به هر حال متشکرم، البته). و دقیقاً با این مورد بود که هنگام جدایی ، او به طور فعال من را نوازش کرد - آنها می گویند ، شما چگونه هستید ، من با کل سند به شما کمک کردم و شما مرا ترک می کنید؟ آیا می دانید این چه لطفی است؟ من صادقانه به او پیشنهاد دادم که نفع خود را به روبل ارزیابی کند - و همین الان این مبلغ را به صورت نقدی به او پرداخت خواهم کرد. من خیلی آزرده شدم."

«اخیراً یکی از دوستانم در یک سایت دوستیابی در پاسخ به «من تعریف می خواهم» نوشت که فکر نمی کنم وقتی مردی تعریف می کند، روی چیزی حساب کرده است؟! من می گویم، "اوه، چی؟"

«در سال اول زندگی، در یکی از دپارتمان‌ها «تمرین» بدنام را پشت سر گذاشتم. آنها این وظیفه را به من دادند - داده های ورودی انبوهی از نشریات را در یک کابینت فایل وارد کنم. تقریباً برای اولین بار در زندگی ام، پشت کامپیوتر نشستم و سپس با انبوهی از نمادها در هر دو صفحه بندی متن را وارد کردم و مرا به خاطر اشتباهات سرزنش کردم. به طور خلاصه، من دائماً از معاون آزمایشگاه بخش می پرسیدم که چگونه می توان نقطه ویرگول را وارد کرد، جایی که "ستاره"، "اینجا همه نمادها پاک شدند." برانگیخت. و بعد فقط با دستانش بالا رفت و وقتی طرد شد به شدت آزرده شد. او خیلی به من کمک کرد، اما قدردانی برایم سخت است.»

«یکی از افراد سابق با هزینه خود دستگاه قهوه ساز را برای من تعمیر کرد، گفت: «هدیه برای 8 مارس.» بعد از اینکه تصمیم گرفتم ترک کنم و معلوم شد این مبلغ را به او بدهکارم.»

«خیلی وقت پیش یک اتفاق خنده دار رخ داد. تلفنم را در سفارت فراموش کردم، رفتم مترو، خودم را گرفتم، دویدم عقب، معلوم شد، خوشبختانه برای من، نگهبان پیدا کرد و خارج شد. او فوراً آن را نداد - ابتدا به رابطه جنسی اشاره کرد ، سپس وقتی فهمید که کار نمی کند ، یک بطری خواست. مجبور شدم بخرم، در آخر گوشی را پس دادم.»

«یک همکار-مهندس مراقب یک همکار-اپراتور بود، دختر اهل شهر دیگری بود، در خوابگاه زندگی می کرد، مقدار زیادی پس انداز کرد. بنابراین، او برای او کیک هایی آورد که مادرش پخته بود، و سپس دختر را به قرار ملاقات دعوت کرد و او نپذیرفت. "پس چرا به تو غذا دادم؟" آن مرد پرسید.»

«راه رفتن در راهروی طولانی هاستل، حمل یک ماهیتابه داغ داغ در دو دست. فکر می کنم - حالا چگونه در را باز کنم؟! اینجا یک بار یک آقای ناآشنا می پرد، پایش را تکان می دهد، در را جلوی من باز می کند. ماهیتابه رو میارم ممنون او: "حالا به من غذا بده، من در را برای تو باز کردم."

«عصر دیروقت به تنهایی برمی گشتم. گروهی از پسران تقریباً در سن مدرسه به هم پیوسته اند. چنین شغال های خطرناک و پستی: کثیفی، چربی، اگر آن را به داخل بوته ها نکشیدند یا سعی نکردند کیسه را ببرند. در جاده، ماشینی در امتداد پیاده رو در حال رانندگی بود، مرد سرعتش را کم کرد، غرغر کرد، پیاده شد و فحش می داد. او مرا تا در ورودی برد، تمام راه ناله کرد که برای زنان بسیار خطرناک است و او دختر دارد. و سپس او سعی کرد به "قهوه" تحمیل کند. مستقیماً به زور، او در واقع سعی کرد من را به داخل ورودی تعقیب کند. نجات دهنده، خوب."

«ما با خواهران مؤسسه برای دیدار والدینشان با اتوتوپی رفتیم. معلوم شد که سه نفر از چهار راننده مرد شایسته ای هستند، و چهارمی با این وجود پرسید: "دختران، چگونه پرداخت می کنید؟" ما صادقانه پاسخ دادیم: "هیچی، بلافاصله گفتیم، ما در حال حرکت با اتوتو هستیم، مرا می بری؟" او به ما فحش داد، اما جرات نکرد اشاره کند - به نظر می رسد، زیرا ما هنوز سه نفر بودیم."

"به نحوی، در حین کار بر روی برداشت، مجبور شدم 100 تن سیب "به دست بیاورم". این تجربه جذاب است، از جمله این واقعیت که فروشندگان آن را حق مسلم خود می دانستند که با من همخوابی کنند. این واقعی است. من همین الان پول اجناس را نقدی پرداخت می کنم و هنوز باید از این خوشحالی پاهایم را باز کنم. این در حالی است که قیمت فروش برای من بالاتر از همکاران مرد بود.»

«در تابستان اغلب برای انواع تعطیلات و جشنواره های مختلف با یک دسته آشغال های سنگین و سنگین سر کار می روم. چند بار فقط به این دلیل که دیدند چقدر برایم سخت است به من کمک کردند. در اکثریت قریب به اتفاق موارد، قهرمانان قهرمان و شوالیه‌های جوانمرد، یک مانترای کسل‌کننده را شروع می‌کنند: "بیایید با هم آشنا شویم، اما مرا بکشید، اما یک شماره تلفن به من بدهید."

"پیش از رسیدن به ایستگاهش مرا از مترو دنبال کرد: "اما دختر! من 30 روبل خرج تو کردم!"

"معلم به دلیل اینکه سرپرست من بود یک کار می خواست."

«وقتی 18 ساله بودم، کیف پول و پاسپورتم را از کیفم بیرون آوردند. او برای شکایت به پلیس رفت. دو محقق جوان با دقت گوش دادند، سپس شروع کردند به گفتن که، آنها می گویند، معمولا اسناد کاشته می شود، شما صبر می کنید، اما … اما اگر به دو جوان کمک کنید که در حال حاضر از تنهایی خود جان سالم به در ببرند (شما نمی توانید با هم، می توانید به نوبت زندگی کنید. ما مردم مغرور نیستیم، پس این پاسپورت همین الان به شما بازگردانده می شود.»

«به مدت شش ماه توسط یک رئیس سابق تعقیب شدم: او به خانه، موبایل، والدینم زنگ زد. من یک بیانیه به پلیس نوشتم، بازپرس بلافاصله مشخص کرد که او فقط برای خدمات صمیمی پرونده را ارائه می دهد.

«پسر ملوانی در ایستگاه اتوبوس ملاقات کرد، او را به یک کافه دعوت کرد. من یک لیوان آب نوشیدم، او یک آبجو برای خودش گرفت و آبجو، مدام پیشنهاد کرد "یک وعده غذایی بخرد" - او سه بار نپذیرفت. کمی صحبت کردیم و بعد یکی از دوستان به من زنگ زد، من می خواستم بروم - او پول داد، با من بیرون رفت، پیشنهاد داد که برای قهوه به او بروم. من مودبانه رد کردم چه چیزی از اینجا شروع شد! من به تو غذا دادم و سیراب کردم و تو! همه شما اینطور هستید، فقط به دنبال سود هستید.»

«دوست پسر از اینکه به من کمک کرد کار پیدا کنم آزرده شد، اما من نمی خواستم با او ازدواج کنم. او مستقیماً چنین گفت.»

«در طول جشنواره اکتبر، مردان یونیفرم پوش (امنیتی؟) که از آنها راهنمایی خواستم (کمی گم شدند و تلفن خاموش شد) به من پیشنهاد دادند که تمام راه را به خانه ببرند تا یک بادکنک بزنم. و نه فورا ابتدا مودبانه جواب دادند و بعد یکی از آنها با این سوال مرا گرفت. آنها واقعاً فکر می کنند مانند نوشیدن قهوه است، اینطور نیست؟»

"برای اینکه مرا تا ایستگاه قطار پیاده‌کرده‌ام در سرویس بهداشتی سکس می‌خواستم، که البته نخواستم."

«یک دوست آپارتمانی بسیار راحت را برای مهمانی ها اجاره کرد، که به نظر نمی رسید در آن آزار و اذیت داشته باشد و تقاضای رابطه جنسی نداشته باشد، اما در قلمرو او این امر بدیهی تلقی می شد که هر فرد زنی به اتاق پذیرفته می شود، به طور پیش فرض، یک آشپز، ظرفشویی، پیشخدمت می شود.»

«قرار کردیم قدم بزنیم، برنامه قبلاً شامل یک کافه فیلم بود … و بعد از من می پرسد: «خب، من تو را به سینما می برم، بعد به یک کافه … و چه آیا برای این کار خواهم کرد؟» و به این ترتیب با لحنی کاملاً غیر بازیگوشی گفته شد که من بلافاصله پرسیدم که او قرارداد ما را چگونه تصور می کند: او به من بستنی می دهد و من به او دمنده می زنم؟

«با یک تاکسی رفتم، راننده پولی را می خواست. من پول داشتم، اگر چیزی بود.»

«یک بار در خیابان، در یک شهر خارجی، بدون یک سکه در جیبم، به دوستی از این شهر زنگ زدم، او به دوستش زنگ زد، او برای من پول بلیط قرضی آورد. چیزی حدود 200 روبل، و انتظار می رود که برای آن رابطه جنسی داشته باشد. روز بعد پول را به کارت انتقال دادم، در غیر این صورت، هنگام بازگرداندن بدهی، ممکن است دوباره وسوسه شود.”

«برای مدت طولانی و قاطعانه به همه دوستان و آشنایانم مشاوره حقوقی رایگان را مدیون هستم. فقط به خاطر داشتن یک حرفه. برای قدردانی از این واقعیت که با تماس با من، آنها به صلاحیت من اعتراف کردند.»

«من با مادربزرگم در روستا استراحت می کردم. من به یک باشگاه رقص محلی رفتم، جایی که پسرها دختران را سوار موتور سیکلت می کردند. خوب، بدون فکر دوم، با یک سواری موافقت کردم. بنابراین او من را به جهنم برد و می داند از کجا دور است و شروع به آزار دادن کرد. بهش گفتم میگن چیکار میکنی عزیزم تازه آشنا شدی؟ که او با ناراحتی پاسخ داد: "چی، عشقی وجود نخواهد داشت؟ اگر آن را ندهی، آن را پس نمی گیرم." سه نامه خنده دار برای او فرستادم و پیاده به خانه رفتم.

«با شرکتی که من شخصاً فقط دو دختر را می شناختم، نشستیم. بچه ها همه بانکدار جوان هستند، آنها در باحال ترین بانک خارجی شهر، با استانداردهای سال 2001 - کرم جامعه کار می کردند. و وقتی آنها از هم جدا شدند، واقعاً مرا به یکی سپردند - مثلاً اینجا، او را خواهید دید. تمام شب یک کلمه به او نگفتم. به در رسیدیم، من می گویم: "خوب، خداحافظ!" و او مانند یک میمون وحشی برزیلی خواهد پرید، نیمی از صورت خود را در حالی که او می جنگد، می پرد، و به دنبال او فریاد می زند: "تو چی هستی، برگرد، چی هستی، من تو را دور کردم!"

"مرد جوان به عنوان کادر فنی در تئاتر کار می کرد و به اجراها دعوت می شد (البته به جز "ستاره ها"). خوب، من در سه یا چهار اجرا شرکت کردم و بعد معلوم شد که این من بودم با یک محاسبه دور و دراز "مادر من پیر است و ما یک خانه، 12 هکتار سیب زمینی، یک مزرعه، گاو داریم" آنها سعی کردند آن را تطبیق دهند.. در مورد تحویل / سینی / کار / غذا / کمک های خانگی / مطالعه قبلاً انجام شده است ، همه چیز مانند یک نقشه است."

«به دلایلی، به اصطلاح صحبت با والدینم را به یاد آوردم. او به طور ناگهانی در سن 15 یا 16 سالگی من ظاهر شد، تصمیم گرفت "کمک کند" - او یک قوطی سه لیتری شیر از روستا آورد (مادرش یک گاو داشت). و بعد گفت که من قبلاً درآمد داشتم (بورسیه) و به خوبی می توانم او را از نظر مالی حمایت کنم وگرنه بیشتر می شود. برای یک ثانیه، من در آن زمان نفقه فرزند را پرداخت نکردم.»

زنان بیش از یک یا دو بار با این واقعیت روبرو شدند که مردان برای خدمات خود قیمت کاملاً مضحکی را تحمیل می کنند. و به همین دلیل است که این فکر که "وظیفه یک مرد واقعی" - آخرین سنگری که شما را مجبور به حمایت و کمک می کند - سقوط خواهد کرد، زنان را می ترساند. نه به این دلیل که دیگر کت های خز به خانم ها داده نمی شود، بلکه به این دلیل که به طور کلی می توان کمک های مردانه را فراموش کرد. با قضاوت بر اساس داستان، گاهی اوقات حتی در مواردی که این کمک بخشی از مسئولیت های شغلی آنها است.

زنان به گونه‌ای دیگر سیم‌کشی می‌شوند. راه را به سالمندان می دهند چون با دیدن آنها تصور می کنند چقدر ایستادن برایشان سخت است. آنها بارها و بارها روی مستهایی که روی زمین دراز کشیده اند خم می شوند، زیرا می ترسند دلشان برای فرد مبتلا به حمله قلبی که به دکتر نیاز دارد، تنگ شود. آنها به افرادی که در خیابان گریه می کنند نزدیک می شوند و می پرسند که آیا کاری برای دلداری از آنها می توانند انجام دهند. پاسخ زنی با کیف را از خاطرات گینزبورگ به خاطر دارید؟ «آیا ما برای کار عجله داریم؟! الان همه عجله دارند سر کار." "ما" و "همه" کلمات زنانه هستند. ما احساس می کنیم یکی هستیم.

خیلی اوقات می شنوم که این بد است. اینکه به مردان الهام شده بود که هر دقیقه آنها قیمتی ندارد، برعکس، زنان که وقتشان ارزشی ندارد - بنابراین آنها به جای سرمایه گذاری سودآور، آن را به راست و چپ پراکنده می کنند. اما من معتقدم که فقط به ما درست آموزش داده شده است، زیرا جامعه نمی تواند بر اساس قوانین بدوی، مانند چوب حفاری، قاعده توری چشم و مجازات هر گونه خدمات وجود داشته باشد. حیف که فقط ما یاد گرفتیم.

ما یاد خواهیم گرفت که چگونه ویندوز را دوباره نصب کنیم. اما آیا مردان یاد خواهند گرفت که به خود تزریق کنند؟

موضوع محبوب